44. پنج‌شنبه یک‌جا

 امروز دانشگاه رفتم. دو ساعتِ دیگر هم باید دانشگاه بروم. 
کلاسِ استاد ل استارت خورد. با اولین حضور که حضورِ من بود در یک کلاسِ تاریک. 
دومین حضور از آنِ یک دانشجوی نالان بود. مردی که تصور می‌کردم اُستاد است و او نیز تصور می‌کرد من اُستادم. به محضِ ورود با چهره‌ای نالان داشت می‌نالید که حضور در کلاس‌های عملی واجب است؟ و من که در جلدِ استاد ک رفته‌بودم و اصرار داشتم که بله! در آخر چهره‌ای فِس که توی صندلی‌ای که راست‌ترین گوشۀ کلاس واقع شده‌ فرو رفته‌بود و داشت عینک‌‌َش را تمیز می‌کرد. و من گوشی به دست یادِ عینکَ‌م افتاده بودم و من هم مشغول تمیزکاری بودم.
سومین حضور از آنِ یک ناجی بود. کلاسِ تاریک را با کلیدِ برق روشن کرده‌بود و من ذوق‌زده شده‌بودم که مگر داریم؟! کلاسِ با چراغ! دخترِ چشم نعلبکی‌ای که هیچ‌گونه معیارِ زیبائی نداشت اما خندان بود. دخترِ نمی‌دانم اسمَ‌ش چیست اول یک‌جا آن گوشه‌ها نشست اما بعداً تصمیم گرفت کنارِ من بنشیند.
چهارمین حضور از آنِ تیموتی بود. دلیلِ انتخابِ این نامِ مستعار را شاید بعداً بنویسم اما ورود او کمی در پردۀ ابهام بود. طوری‌که هیچ‌کس به سلامِ او پاسخ نداد یا شاید آن‌قدر بیداری‌مان در گیرودارِ خواب بود که حالِ جواب نداشتیم. به‌هرحال او با فاصله کمتری از من در پشت نشست و گهگاه زیرزیرکی دید می‌زد. این دیدهای زیرزیرکی به‌گونه‌ای برنامه‌ریزی شده‌بود که انگار من دو گوش بالای سرم دارم و اصلاً در باغ نیستم اما یک‌بار که نشان دادم کاملاً در باغ هستم دیگر خبری نشد. 
استاد ل آمد و کلاس شروع شد. کلاس تغییر کرد چون‌که از تکنولوژی نمایشِ اسلاید به دور بود. استاد ل که شروع کرد انگار با همه غم‌های عالم شروع کرد. کوئیزهای تک نمره‌ای از درسِ همان جلسه، میان‌ترمِ جلسه یکی مانده به آخر و ارائه پرزنت به همراهِ اسلاید همه آن چیزی‌ست که ل می‌خواهد و مگر کابوس از این بدتر هم داریم؟! 
تازه جالب‌تر آن‌که وقتی همگی‌مان در خوابِ شیرینِ صبح‌گاهی فرو رفته بودیم، با گفتنِ "یک برگه روی میز بگذارید"ِ ل بیدار شدیم و خودمان را جمع‌وجور کردیم. آن‌وقت بود که به اِک و نِک افتادیم که "خواهش می‌کنیم از جلسۀ بعد" اما ل غُدتر از آن بود که بپذیرد. از اسلایدبازی‌هایش کوئیز گرفت و لطف کرد در عرضِ یک ثانیه اسلایدها را ورق زد تا یادآوری شود. دستِ آخر، زل زد به چشمانِ‌مان گفت تا الان که ننوشتید از الان به بعد نمی‌توانید بنویسید. و من بلبل‌زبان‌تر از هروقتِ دیگری یادآوری کردم کِی اسلایدها را دریافت می‌کنیم؟ نیشِ ل باز شد که "راستی به تلگرام پیام بفرستید."
داشتم فکر می‌کردم استاد ل خیلی دیگر بور است! با یک لبخند دندان‌نمای الکی... که اصلاً نمی‌تواند مرتبط به درس و این همه سخت‌گیری باشد!
آن‌گاه بود که دریافتم استاد ک با تمامِ تنفری که نسبت به او قائلَ‌م یک استادِ مظلوم واقع شده‌است. 

 درسِ استاد ک از آن درس‌های مزخرفِ روزگار است اما دختر پسرهای کلاس بر این باورند به لطف ک استطاعت شیرین شدن دارد. اکثرِ دخترهای کلاس روی ک کراشِ نمره‌ای دارند. برای همین شاهدِ شیرین کردن‌، شیرین‌شدن، شیرین‌کاری، شیرین‌بازیِ افرادی امثالِ ر، م و... خواهیم بود. ک از هوشِ زیادی برخوردار است. بنابراین، اصلاً نمی‌توانی او را با بهانۀ "ای‌وای بازم خواب ماندم!" بپیچانی. ک قبلاً هم گفته بود سرِ دانشجویی که قبلاً با این زرنگ‌بازی‌ها آشنایی داشته را شیره نمالید و ما صاف و حرف‌گوش‌کُن نشسته‌بودیم! اصلاً هم نخواستیم زرنگ‌بازی دربیاوریم.
از ک بدم می‌آید برای آن‌که پوستِ خرکَن است. جلسۀ پیش که ک به حضور و غایبِ کلاس که رسید چشم ریز کرد، گفت "خانمِ فلانی؟ شما نمره‌ات را گرفتی؟" و من با دهانِ برچیده گفتم "نه!" سپس توضیح دادم "من پیگیری کردم اما هیچ‌کس جوابِ درست نداد." آن‌وقت بود که ک چشم‌هایش را گشاد کرد که "شما غایب نبودی؟ من دیدم که زده بودند شما سرِ جلسه حاضر نشده‌بودی." و من بسیار زیرکانه‌تر آن رویِ پُررویی‌اَم را رونمایی کرده‌بودم که "من حاضر بودم و خانم فلانی گفتند شما نمره رد نکرده‌اید!" سپس ک کم نیاورده چانه‌اش را لمس کرده بود که مثلاً در فکر فرو رفتم "فکر می‌کنی 6 نمره را گرفته‌باشی؟ فکر نمی‌کنم. مطمئنم که کامل نگرفتی. اما پیگیری کن. شماره‌ام را گذاشته‌بودم. هرکار از دستَ‌م بربیاید انجام می‌دهم." این درحالی‌ست که خودش را لوس کرده‌بود و شماره‌ای به دانشجوی حی‌وحاضر نداده‌بود
از این‌رو ترجیح می‌دهم استاد سخت‌گیر اما روراست باشد. با این‌حال کلاس‌های ک برای من از جذابیتِ بیشتری برخوردار است. 
استاد ک امروز حالِ خوشی نداشت و این تفاوت نسبت به جلسۀ اول کاملاً تو ذوق می‌زد. همه انتظارِ یک جلسۀ باحال و زنده داشتیم اما تنها نکتۀ باحال بودنِ ک آدامس باد کردنَ‌ش تو کلاس بود! تا حالا دیده‌بودید استاد سرِ کلاس آدامس بادکنکی بخورد و آن را باد کند تَق تَق؟ آن هم وقتی دست‌هایش را در جیب کرده و به تخته زُل زده! [واهای
سپس حینِ شروعِ فوتبال به دانشجویی که رادیو روشن کرده بگوید چند چندند؟! و کلاس را در حالی‌که سی دقیقه دیرتر شروع کرده بیست دقیقه زودتر تعطیل کند.

مژگان دخترِ جدیدی است که امروز همدیگر را سرِ کلاسِ ک دیدیم. چشم‌های زیادی سیاه، مژه‌های دراز کرده و ریملِ جیغِ مشکی‌اَش شبیهِ من بود اما پوستِ تیره و قدِ بلندی داشت که او را شبیهِ پونه اما زیباتر کرده‌بود. مژگان با ک قبلاً کلاس داشته و دوصدبرابر از ک متنفر بود. من مقابلِ او نقشِ یک دلداری‌دهندۀ خوش‌بین را داشتم. مژگان محضِ ورود از جزوه‌ام عکس گرفت و اظهار کرد نمی‌تواند این همه خوش‌خطی را بخواند. سپس دربارۀ استادها، کلاس‌ها و واحدها حرف زدیم و به نتیجۀ متعفنی رسیدیم. 
۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
میم _
۱۲ اسفند ۰۹:۴۵
باید بگم بعد از خوندن این متن، بسیار خوشحال شدم که دیگه نمیرم دانشگاه
این بود نتیجه گیری ما

پاسخ :

=)
آسـوکـآ آآ
۱۴ اسفند ۱۵:۱۱
من یه چیزیو تو پرانتز بگم؟:(
(کور شدم تا خوندم بخدا :دی )

پاسخ :

وسواس دارم نسبت به درشت‌نویسی :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
About me
هر کوفتی‌اَم من‌َم. هرچقدر پُرپوچ...
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان