37. خسته | خسّه

قشنگ‌تر اینِ از خستگی غَش کنی تا که از بیکاری لَش کنی...
۶ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

36.

مرسی که از دَر می‌آم

بی‌رمق

ناراحت

خودخواه

می‌رَم تو اتاقَ‌م درُ می‌بندم و تو خودم جمع می‌شم اما با هدیه‌ای که خیلی وقتِ منتظرِ جبرانِ‌ش بودم، خوشحالَ‌م می‌کنی.

می‌خوام بنویسم من آدمِ کج خُلقی‌اَم. دُورم نه.

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

35.

از این دسته آدم‌های اَلَک دولَک کُنِ شال و کلاه کرده‌ای که با برچسبِ "برف ندیده" ناغافل لیز می‌خورند و مایۀ یاه یاه خندیدنِ خود و دوست‌ِشان می‌شوند و بارها با مسخره‌بازی‌هایشان صحنه را بازسازی می‌کنند، شده بودم.

۵ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

34.

از امروز آقای "ش" جزء نخستین‌های من فهرست‌بندی شد. 

چرا که آقای "ش" نخستین موجودِ زنده‌ای است که پس از دو سال آشناییِ مجازی صرفاً به دلیل امورِ کاری امروز موفق به دیدارِ حضوری با او شدم.

استرس داشتم! 

استرس داشتم!

استرس داشتم. مطمئن نبودم قرار است با چه موجود زنده‌ای مواجه شوم. معده‌اَم به طرزِ اسف‌ناک خنده داری ذوق ذوق می‌کرد و کم مانده بود روی پله‌ها عُق عُق بزنم. بخصوص که شرکت تابلوی بخصوص نداشت. زنگ زدن‌های پی در پی و اشتباهاً ایستادن کنارِ درِ خانۀ مردی که نان خریده بود، از سوتی‌های مضحکی بود که اگر "م" متوجه می‌شد هرهرَش اوج می‌گرفت.  

نمی‌دانم چرا روزهای عجله‌دارترم نسبت به اوج امکاناتِ یاری رسان نظیر آسانسور (!) بی‌اعتناترم! تا چند ساعتِ پیش ترجیح داده بودم پله‌های دانشگاه را آن‌قدر بالا و پایین بروم که قوزکَ‌م در آن بوت‌های شق و رق به ناله بیافتد.

درِ شرکت نیم باز مانده بود. همین که در را هُل دادم، جسمِ متحرکِ نسبتاً مانوسی پس از سلام پرسید "با کی کار دارید؟". گفتم فلانی هستم و با آقای "ش" کار دارم. فامیلی‌اَم را به اشتباه تکرار کرد که به خنده اُفتاد. پس از هماهنگی‌های لازم، "ش" یکدفعه از یک دری که معلوم نبود به کجا رسیده، آمد.  

تصویرِ ویترینیِ آقای "ش" تارتر و تاریک‌تر از تصویرِ واقعی‌اَش بود. خودش دو پرده روشن‌تر از عکس‌هایش است. پیش از دیدن، داشتم فکر می‌کردم چشم‌های تلسکوپی‌اَش چقدر برایم خنده‌دار باشد! اما پس از دیدار، با یک موجود کاملاً موجه ملاقات کرده بودم که حالِ خودم خنده‌دارتر بود.

شرکت در عینِ متراژ کوچک فضای همکاری دوستانه‌ای داشت که از سالنِ اصلی جدا شده بود و چند دختر و پسر پشت میزهای کاملاً به هم نزدیک نشسته بودند. پخشِ موزیکِ ملایم از خلاقیت‌های به کار بردۀ "ش" برایم بامزه بود. 

"ش" از آن موجوداتِ بی‌نهایت آرام به شمار می‌رود که صدای بی نهایت آرامتر به او ظاهر "مردِ زن و زندگی" بخشیده! درست عین "ن". 

اگرچه هیچ‌وقت این‌گونه از مردها برایم جذابیتِ بصری نداشتند اما گفته شده این مردها در زندگی بهترند. 

نهایت بازخوردِ "ش" در آن حرکات دستِ اسلوموشن وار این بود که سهواً جای استاد "د" روی برگه را امضا کرد و با خنده گفت: "مثلاً این را یکی از این بچه‌ها امضا کرده."

و من اسلومشن وارتر دست تکان دادم که No Problem.

نگاهِ آن دخترِ پشت میزنشین مرا یادِ کارتونک‌های فضولِ انیمیشنی می‌انداخت که از پشتِ سر به محتویاتِ موبایلِ شوهرشان سرک می‌کشند. دیر فهمیدم که او همسرِ "ش" است. از همان‌ مُدل زن‌هایی که بعداً قرار است بشوم! چفت و بست در کمین نشسته و گوش به زنگ!

به هر حال، کُلِ کارِ من پنج دقیقه طول نکشید. آخرِ اسلوموشن بازی‌ها وقتی کادوی شکلاتی‌اَم را گذاشتم نگاهِ مستربینی‌اَش را رویم انداخت و تشکر کرد.

باران به شدت می‌بارید. 

داشتم به یک آسودگیِ زودگذر فکر می‌کردم.

۷ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

33. والدینِ شعورمند باشیم

سیگار نه در واژه که ماده‌َتاً برای من محسوس اما در عینِ حال غیر ملموس بود. یکی از افتخارات‌َم اینِ که به جا و باجنبه تجربه کردم و در عینِ جذابیتِ کلامی دور شدم. سَرچشمۀ افتخارِ من خلافِ افرادِ هم سِن و رده‌ای که به طور روزمره مصرف دخانیاتُ تحت عنوانِ تفریح می‌شناسند، وجود و هستِ مادرمِ. 

مادرِ من اصولاً هیچ‌وقت انسانِ این کارُ بکن و آن کارُ نکن گو نبوده. در واقع، با داشتنِ دوتا چشم و گوش اضافه می‌ایستاد، نظاره می‌کرد و گوش می‌داد. خلافِ مادرهای هم دوره‌‌ای که می‌دیدم منع نمی‌کرد و با گفتنِ یک سِری بایدها و نبایدهای متداول اهتمام به القایِ داشته‌ها و پنداشته‌های شخصیِ خودش نداشت. و نتیجه این امر، اینِ که من با تجربۀ زرق و برق‌های مجذوب‌کننده تمایلِ سرسختانه‌ای به محک دوباره ندارم اما کثیری از هم جنس‌های من ندیده و نشنیده عقده پرورانده و غرقِ کثافت‌کاری‌های گذری شدند.

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

32.

"حتی اگِ روز و شب باهات بحث کنم. دعوا کنم. بازم دوست دارم تو اون کسی باشی که می‌خوام باهاش باشم."

۸ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

31. صحنه‌ای که یک‌بار در تاریخ تکرار شد

Scr


+ امضاء. با این غرورم...

نکنید با آینده سازانِ مملکت این کارُ!

۱۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

30.

دنیای کوچیکیِ اسمِ استادتُ سَرِ شیرین کاری‌ تو GOOGLE سِرچ کنی بعد بفهمی طرف با هزار دبدبه و کبکبه تو خنداونه‌ دعوت شده، تو دیدی اما نشناختی‌ش. 


۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

29. به دور از هرچیز

دیدنِ بعضاً پاره ای از فیلم‌ها و یا شنیدنِ گذری چندی از ترانه‌ها دُرُست به منزله پا گذاشتنِ خودآگاه به روی مین است. برای من دیدنِ دو فیلم "زمانی برای مستی اسب‌ها" و نیز "لاک‌پشت‌ها هم پرواز می‌کنند" چنین حکمی داشت. گاهی دیدنِ برخی فیلم‌های بی زرق و برقِ تحسین شده ارزشِ صدچندان به فیلم‌های پُرزرق و برقِ سینمای هالیوود دارند که تماشا و لمسِشان به عنوان یک انسان خالی از لطف نیست.

A Time For Drunken Horses Turtles Can Fly
۸ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

28. دخترکِ درونِ شیرینم را غم زده کرده‌ای

از دستت ناراحت مانده‌ام. حق هم دارم. و احساسِ این‌که مسخره‌اَش را درآورده ای، حسابی رُسَم را می‌کِشد. به قدری دل‌گرفتگی، دل‌تنگی و دل‌شکستگی‌اَم کِش آمده که نخ نما شده. دوست دارم دمار تک تکِ لعنتی‌شان را درآورم اما تنها کاری که از عهده‌اَم برآمده زیرلب ناسزاگویی‌ها و روضه خوانی‌ها در وصف یک اندوه بزرگِ روا داشته است که به باران‌های سُرسُره‌ای اشک‌های ریخته و نریخته‌ ختم شده. 

به هرحال، از این دراما کویینِ لبخندزنِ OKگو در ظاهر و Fuck Youگو در باطن دلِ خوشی ندارم!

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
About me
هر کوفتی‌اَم من‌َم. هرچقدر پُرپوچ...
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان