سیگار نه در واژه که مادهَتاً برای من محسوس اما در عینِ حال غیر ملموس بود. یکی از افتخاراتَم اینِ که به جا و باجنبه تجربه کردم و در عینِ جذابیتِ کلامی دور شدم. سَرچشمۀ افتخارِ من خلافِ افرادِ هم سِن و ردهای که به طور روزمره مصرف دخانیاتُ تحت عنوانِ تفریح میشناسند، وجود و هستِ مادرمِ.
مادرِ من اصولاً هیچوقت انسانِ این کارُ بکن و آن کارُ نکن گو نبوده. در واقع، با داشتنِ دوتا چشم و گوش اضافه میایستاد، نظاره میکرد و گوش میداد. خلافِ مادرهای هم دورهای که میدیدم منع نمیکرد و با گفتنِ یک سِری بایدها و نبایدهای متداول اهتمام به القایِ داشتهها و پنداشتههای شخصیِ خودش نداشت. و نتیجه این امر، اینِ که من با تجربۀ زرق و برقهای مجذوبکننده تمایلِ سرسختانهای به محک دوباره ندارم اما کثیری از هم جنسهای من ندیده و نشنیده عقده پرورانده و غرقِ کثافتکاریهای گذری شدند.